لحظه شماری
سلام سلام سلام بر گل پسرمامان کمتر 72 ساعت دیگه توی بغل منی بی تابم و خوشحال دیشب رفتیم دکتر و با خواهش اومدنتو جلو انداختیم هههههه پر از احساسات متفاوتم ترس دلهره هیجان خدایا توانم ده تا بتوانم از این مسیر سربلند بگذرم ...
پایان 38 هفته
سلام بر پسر نازم هوراااااا مامانی من امروز 38 هفته تو تموم شد. به حساب آقای دکتر فقط یه هفته دیگه تو دل منی مامان مهین هم دو روز پیش اومد وآماده حضور تو هستیم قلب خونه الان برای تو می تپه چشم به راهتیم هفته دیگه این موقع حتما توی بغل منی البته اگه نخوای خودت زودتربیای بووووووووووس فراوان ...
سیسمونی پسرم
پسر گلم سیسمونیتو جند هفته ای هست که خریدیم و چیدیم. دست مامان مهین درد نکنه که اینقدر زحمت کشید چند تا عکس می ذارم فعلا باز دوباره بعدا بیشتر عکس می گیرم و می ذارم ...
دل نوشته
برای تو می نویسم کودک من ... سالهاست ازدواج کرده ام و سالهاست برای داشتن یا نداشتن فرزند با خود جنگیده ام ... از این هراسیده ام که کودکی به دنیا بیاورم که نتوانم مادر صالحی برایش باشم .. از عهده تربیتش بر نیایم که بس خطیر است این مسولیت همیشه می گفتم اگر زمانی فرزند من بگوید چرا مرا به این دنیا آوردید چه پاسخی بابد به او بدهم... بالاخره با تمام این چراها و چگونه ها کنار امدم و اماده شدم نام مادر بر من نهاده شود.اکنون تو در درون منی از گوشت و خون من تغذیه می کنی و من همسفر لحظه ها هستم تا تو را ببینم و در اغوش گیرم... هر آن آرزو می کنم بتوانم این مسئولیت سنگین را به درستی به سرانجام برسانم ... از زمانی که نطفه تو بسته شد تا...
سونو گرافی
سلام عسلم قربون دستای کوچولوت برم من.... دیروز داشتم وب گردی ی کردم یه مطلب خوندم در مورد یه نی نی که منو نگران کرد. ظهر که بابا پژی از سر کار اومد گفتم عصر میخوام برمسونو ... خیلی مخالفت کرد گفت بیکاری نشستی پای نت هر چی می خونی جو گیر می شی و از این حرفا خلاصه عصر شد و من سر حرفم موندم با بابا پژی رفتیم سونوگرافی آخرین بار که دیده بودمت توی هفته 14بود!!!!!!! یه بار بعد از اون رفتیم برا تعیین جنسیت که دکتر مانیتورو بر نگردوند من ببینمت چشات بسته بود لپ داشتی دو تا لپ تپل ماشالا خیلی ماه بودی دستاتو هم مشت کرده بودی قربونت برم پسرم توی 37 هفته وزنت 3176 گرم بود. رستم من خوشحالم که ریزه میزه نیستی ایشالا توی 2 هفت...
نویسنده :
سحر
13:50
تولد بابا پژی
سلام پسرم خوبی؟ امروز تولد باباته... بیشتر از 10 ساله که همیشه به عنوان یه زوج این روزو جشن گرفتیم. امسال یه زوج ویه نصفه ارشاک داریم که توی دل منه.... سال دیگه یه خانواده هستیم... و ما با نقش هایی به عنوان پدر و مادر.... دلم می خواست امروزو یه جوری متفاوت از هرسال جشن بگیریم .. نمی دونم میشه یا نه ؟ حالا تا امشب ببینم چی پیش میاد ...
مامان سحر در 8.5 ماهگی
زمان زایمان
سلام ارشاکم خوبی گلکم؟ مامانی دیروز رفت دکتر . آقای دکتر ارندی بازم گفت که زایمان 10 آبان ... یعنی پایان 39 هفتگی تو.. ما فکر می کردیم شاید 4 آبان بذاره که نذاشت مامان مهین هم برای اول آبان بلیط گرفته که بیاد مشهد. کمتر از 20 روز به دیدن روی گلت مونده ... دوستت دارم عسلم ...
نام زیبای تو
پسر قشنگم از وقتی اومدی تو دل مامان، من و بابایی خودمونو کشتیم بس که دنیال اسم برات گشنیم.... قبلا از اسم بهرنگ ،بامداد و کلی اسمای دیگه خوشمون می اومد اما حالا دیکه این اسما ر دوس نداشتیم برا همین هی گشنیم و گشتیم تا اسم خوشگل برات پیدا کردیم الان چند هفته است که اسمت شده هوررررررررراااااااااااااا مبارکت باشه ایشالا از اسمت خوشت بیاد و بعدها به ما نگی این چه اسمی بود برای من گذاشتین؟!!! معنی اسمت هم : مرد دلیر و مبارز ...