ارشاک ارشاک ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ارشاک عشق مامان و بابا

مروری بر بارداری مامان سحر

1390/7/5 18:03
نویسنده : سحر
1,075 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم روزها می یان و می رن و تو توی دل مامان هی بزرگتر می شی. یه هفته دیگه وارد ماه 9 می شیم... برای دیدنت لحظه شماری میکنم.

می دونی که دوران آسونی رو پشت سر نذاشتم. تا بعد از عید همه چی خوب بود. عید رفتیم طبق معمول چالوس . دوتا عروسی رفتیم که من به خاطر تو بیشتر تماشا چی بودم. عروسی غنچه جون و آویده جون دخترخاله های مامان سحر بود.

روزا گذشت تا اینکه اواخر فروردیم مامانی لک دید و دکی جون 10 روز استراحت داد. مامان مهین خودشو رسوند به ما تا ازمون مراقبت کنه. خلاصه اون 10 روز هر طور که بود گذشت بماند که یه انفاق خنده دار افتاد

یه روز که بابا پژی از کارخونه اومده بود مامان سحر رفت استقبالش که ی موش از توی کیف بابا پرید بیرون. منو می گی زهره ترک شدم از ترس!!!! موشه تو کارخونه رفته بود توی کیف بابایی و اونو با خودش آورده بود خونه

خلاصه عزیزم بعذ از ده روز مامان دوباره رفت سر کار

بقیه در ادامه مطلب!!!!

خوشحال و شاد وخندون تا اینکه رفتم دکتر و گفت برو سونو وازینال تا خیامون راحت باشه. منم بی خبر از همه جا رفتم سونو . وقتی رفتم دکتر ...

دکی جن فرمودند باید سرکلاژ بشم من که حسابی شوکه شده بودم باورم نمی شد . خلاصه برای 26 ارذیبهشت بهم پذیرش بیمارستان داد و ما هم زنگ زدیم مامانی با چشم گریون گفتیم که باید عمل بشم.ناراحت طفلک مامانی با اولین پرواز خودشو رسوند و ما سرکلاژ شدیم

از اون موقع تا حالا توی بیشتر وقتا توی رختخوابیم تا وقتی تو گل پسرم به دنیا بیای

با آرزوی به دنیا اومدن یه پسر سالم و مامانی همه این روزا رو طی می کنیمقلبماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)