ارشاک ارشاک ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارشاک عشق مامان و بابا

چند عکس از پسری

  پسر 4 روزه من   پدر و پسردر بیمارستان هنگام تولد وقتی من لالا کردم اولین حمام پسرم پای کوچک تو به امید برداشتن گامهای بزرگ اقا موشه به زودی با عکسای جدید بر می گردم   ...
26 دی 1390

خاطره زایمان

صبح روز هفتم ابان ماه نود ساعت 5:30 از خواب بیدار شدم خواب که چه عرض کنم اصلا شب تا صبح از استرس نخوابیده بودم بابا پژواک هم زود ازجاش پرید و اماده شد مامان مهین و شهلا جون هم که شب خونه ما خوابیده بودن بلند شدند و کم کم همه اماده رفتن شدیم دل توی دلم نبود از زیر قران رد شدم مامانی داشت فیلم می گرفت یه نگاهی به خونه انداختم و گفتم ایشالا با پسر گلم برمی گردم به خونه و راه افتادیم به طرف بیمارستان سینا... توی راه مامانی کلی حرفای بامزه می زد تا استرس من کم بشه خلاصه ساعت 6:00 بیمارستان بودیم بابا پژی رفت کارای پذیرش رو بکنه منم یه کم توی لابی منتظرموندم اما پون دل توی دلم نبود با شهلا جون خداحافظی کردم و با مامانی رفتیم بالا زایشگاه ب...
22 دی 1390

بازگشت به وبلاگ

سلام بر پسر دو ماهه ام امروز بعد از دو ماه فرصت کرم بیام وبلاگتو اپدیت کنم. من مامان تنبلی نیستم اما باور کن هم فرصت ندارم هم با اینترنت دایل آپ کار کردن خیلی سخته !!!!!! پسرکم امروز دو ماهه شدی و من دو روز دیگه می برم واکسنت رو می زنم ... توی این دو ماه تو فرشته من بودی بچه خیلی خیلی خیلی خوبی هستی فقط یه غصه دارم اون هم کم وزن گرفتنته که ایشالا زودتر وزن بگیری بر می گردم با خاطرات زیمان و اتفاقات این دو ماه ...
7 دی 1390

عکس پسرم

سلام نفس من بالاخره اومدی تو بغلم.. و من مادر نامیده شدم  بقدری سرشار از عشقتم که انگار  در اسمانها پرواز می کنم فعلا یک عکس ازت می زارم در اولین شب ورودت به خونه بوس بوس بوس   ...
23 آذر 1390

کمتر از 24 ساعت به دیدن روی گلت مونده

عسلی مامان پر از احساسات مختلفم که قابل وصف نیست فردا این موقه ایشالا تو توی بغل منی پا های کوچولوتو به دنیای خاکی می زاری و ایشالا راه درازی رو در پیش رو داری همه انرژی های خوب و پاک دنیا نثار تو باد که خودت پاک پاکی وقتی دوباره بر گردم اینجا یک مادرم ... یک مادر یه معنای واقعی کلمه ..... بار الها به من لیاقت مادر بودن را عطا کن امیییییییین
6 آبان 1390

لحظه شماری

سلام سلام سلام بر گل پسرمامان کمتر 72 ساعت دیگه توی بغل منی بی تابم و خوشحال   دیشب رفتیم دکتر و با خواهش اومدنتو جلو انداختیم هههههه  پر از احساسات متفاوتم ترس دلهره هیجان خدایا توانم ده تا بتوانم از این مسیر سربلند بگذرم   ...
4 آبان 1390