وقایع اتفاقیه
سلام عزیزم
فکر می کنم هر پستی رو که برات می نویسم با ین جمله شروع می شه که من مامان تنبلی نیستم.
پسرم هر چند دوست ندارم چیزهای ناراحت کننده رو توی وبلاگت بنویسم اما دلیل دیر اومدنم اینه که مامانی مریضه و توی یه ماه گذشته من کلی غصه خوردم . ماجرا از این قرار بود که :
مامان مهین به اتفاق عزیز جون و احمد آق جون از چالوس در تاریخ 10 اردیبهشت اومدن مشهد تا عزیز جون قلبشو عمل کنه. ما که خیلی نگران شرایط عزیز بودیم چون با قند بالا عمل براش خطرناک بود بعد از کلی مشورت با دکترا خلاصه قرار شد بالون بزنن
از اون طرف مامن که مدتها بود توی سینه ش غده داشت و الکی به من گفته بود رفته دکتر غده اش بزرگ شده بود رفت دکتر و اون سریع دستور جراحی داد ... مامان مهین زودتر از عزیز جون رفت زیر تیغ جراحی عملش سخت و طولانی بود کل سینه شو برداشتن و یه هفته بیمارستان بود عریز این ور شهر بیمارستان مامن اون ور شهر بیمارستان
خاله ها به دادمون رسیدن و اونا هم اومدن من بودم با مهمون داری نگهداری از ارشاک فسقلی و دل نگرانی برای مامان روزی نیم ساعت می رفتم پیشش
بعد عمل مامان مهین اومد خونه ما تا 10 خرداد بود با هم هر چند روز یه بار می رفتی دکتر تا پانسمانش عوض کنه و بهد شیمی درومانی رو شروع کرد
عزیز دلم کاش می تونستی تو براش دعا کنی که یه فرشته معصومی ....
فقط شب و روز دعا می کنم حاش زودتر خوب بشه و این روزا رو بگذرونه
الهی آمین