ارشاک ارشاک ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ارشاک عشق مامان و بابا

سونو گرافی

سلام عسلم قربون دستای کوچولوت برم من.... دیروز داشتم وب گردی ی کردم یه مطلب خوندم در مورد یه نی نی که منو نگران کرد. ظهر که بابا پژی از سر کار اومد گفتم عصر میخوام برمسونو ... خیلی مخالفت کرد گفت بیکاری نشستی پای نت هر چی می خونی جو گیر می شی و از این حرفا خلاصه عصر شد و من سر حرفم موندم با بابا پژی رفتیم سونوگرافی آخرین بار که دیده بودمت توی هفته 14بود!!!!!!!  یه بار بعد از اون رفتیم برا تعیین جنسیت که دکتر مانیتورو بر نگردوند من ببینمت چشات بسته بود لپ داشتی دو تا لپ تپل ماشالا خیلی ماه بودی دستاتو هم مشت کرده بودی قربونت برم    پسرم توی 37 هفته وزنت 3176 گرم بود. رستم من خوشحالم که ریزه میزه نیستی ایشالا توی 2 هفت...
28 مهر 1390

تولد بابا پژی

سلام پسرم خوبی؟ امروز تولد باباته... بیشتر از 10 ساله که همیشه به عنوان یه زوج این روزو جشن گرفتیم. امسال یه زوج ویه نصفه ارشاک داریم که توی دل منه.... سال دیگه یه خانواده هستیم... و ما با نقش هایی به عنوان پدر و مادر.... دلم می خواست امروزو یه جوری متفاوت از هرسال جشن بگیریم .. نمی دونم میشه یا نه ؟ حالا تا امشب ببینم چی پیش میاد    ...
25 مهر 1390

زمان زایمان

سلام ارشاکم خوبی گلکم؟ مامانی دیروز رفت دکتر . آقای دکتر ارندی بازم گفت که زایمان 10 آبان ... یعنی پایان 39 هفتگی تو.. ما فکر می کردیم شاید 4 آبان بذاره که نذاشت مامان مهین هم برای اول آبان بلیط گرفته که بیاد مشهد. کمتر از 20 روز به دیدن روی گلت مونده ... دوستت دارم عسلم        ...
21 مهر 1390

نام زیبای تو

پسر قشنگم از وقتی اومدی تو دل مامان، من و بابایی خودمونو کشتیم بس که دنیال اسم برات گشنیم.... قبلا از اسم بهرنگ ،بامداد و کلی اسمای دیگه خوشمون می اومد اما حالا دیکه این اسما ر دوس نداشتیم   برا همین هی گشنیم و گشتیم تا اسم خوشگل برات پیدا کردیم    الان چند هفته است که اسمت شده                  هوررررررررراااااااااااااا مبارکت باشه ایشالا از اسمت خوشت بیاد و بعدها به ما نگی این چه اسمی بود برای من گذاشتین؟!!!    معنی اسمت هم : مرد دلیر و مبارز ...
19 مهر 1390

روزهایی را که می شمارم

عشق مامان و بابا برای دیدنت لحظه ها رو میشمرم . ثانیه ها .... کم کم نگرانیم به خاطر وجود خودت ، زایمان زود رس و همه چیزایی که از زمانی که سرکلاژ شدم باهاشون درگیر بودم کمرنگ می شه شکر خدا چون داریم به روز دیدنت نزدیک و نزدیک تر می شیم اما حالا دارم از زایمان و مسئولیت بزرگ بعدش نگران میشم ... تمام تلاشمو می کنم که مامان خوبی برات باشم...  
17 مهر 1390

هفت ماه و نیم

سلام پسرم کوچولوی مامان خوبی عزیزم؟ جات راحته؟ ما امروز ماه 8 رو به نیمه رسوندیم. هفته دیکه می ریم پیش دکی جون شاید تاریخ زایمان بهمون بده. در عین حالی که دارم بری اومدنت ثانیه شماری می کنم هرچی به پایان راه نزدیکتر می شم اضطرابم بیشتر می شه.... دعا می کنم مامان خوبی برات باشم. لایق باشم عنوان مادر که خیلی مقدسه به من  داده بشه....   ...
17 مهر 1390

پایان هشت ماهگی

هوررررررررررررررررااااااااااااااااااااا گلم امروز آخرین روز هشت ماهگی شماست فردا وارد ماه نه می شیم.... برای دیدنت لحظه ها رو میشمرم چند روزه که بابا پژی هم شمارش معکوس رو شروع کرده دوستت داریم و چشم انتظار دیدن روی ماهت هستیم ...
17 مهر 1390

سلام گل من

سلام نی نی جونم هر جند برای وبلاگ ساختن یه کم دیره اما تصمصم گرفتم امروز برات وبلاگ درست کنم عزیز مامان خوب یه چند ماهی برگردیم عقب. من در تاریخ 16 اسفند 89 فهمیدم که تو توی دلمی. وقتی که فقط 5 هفته از عمرت می گدشت. این خبر برای منو بابات خیلی هیچان انگیز بود به خصوص که بعد از 10 سال ازدواج تصمیم گرفته بودیم تو بیایی از اون موقع تا حالا 7 ماه گذشته و تو الان 8 ماهه هستی و من سخت منتظر اومدنت. بوووووووووووس تا بعد   ...
17 مهر 1390