ارشاک ارشاک ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

ارشاک عشق مامان و بابا

خاطره زایمان

صبح روز هفتم ابان ماه نود ساعت 5:30 از خواب بیدار شدم خواب که چه عرض کنم اصلا شب تا صبح از استرس نخوابیده بودم بابا پژواک هم زود ازجاش پرید و اماده شد مامان مهین و شهلا جون هم که شب خونه ما خوابیده بودن بلند شدند و کم کم همه اماده رفتن شدیم دل توی دلم نبود از زیر قران رد شدم مامانی داشت فیلم می گرفت یه نگاهی به خونه انداختم و گفتم ایشالا با پسر گلم برمی گردم به خونه و راه افتادیم به طرف بیمارستان سینا... توی راه مامانی کلی حرفای بامزه می زد تا استرس من کم بشه خلاصه ساعت 6:00 بیمارستان بودیم بابا پژی رفت کارای پذیرش رو بکنه منم یه کم توی لابی منتظرموندم اما پون دل توی دلم نبود با شهلا جون خداحافظی کردم و با مامانی رفتیم بالا زایشگاه ب...
22 دی 1390

بازگشت به وبلاگ

سلام بر پسر دو ماهه ام امروز بعد از دو ماه فرصت کرم بیام وبلاگتو اپدیت کنم. من مامان تنبلی نیستم اما باور کن هم فرصت ندارم هم با اینترنت دایل آپ کار کردن خیلی سخته !!!!!! پسرکم امروز دو ماهه شدی و من دو روز دیگه می برم واکسنت رو می زنم ... توی این دو ماه تو فرشته من بودی بچه خیلی خیلی خیلی خوبی هستی فقط یه غصه دارم اون هم کم وزن گرفتنته که ایشالا زودتر وزن بگیری بر می گردم با خاطرات زیمان و اتفاقات این دو ماه ...
7 دی 1390

عکس پسرم

سلام نفس من بالاخره اومدی تو بغلم.. و من مادر نامیده شدم  بقدری سرشار از عشقتم که انگار  در اسمانها پرواز می کنم فعلا یک عکس ازت می زارم در اولین شب ورودت به خونه بوس بوس بوس   ...
23 آذر 1390

کمتر از 24 ساعت به دیدن روی گلت مونده

عسلی مامان پر از احساسات مختلفم که قابل وصف نیست فردا این موقه ایشالا تو توی بغل منی پا های کوچولوتو به دنیای خاکی می زاری و ایشالا راه درازی رو در پیش رو داری همه انرژی های خوب و پاک دنیا نثار تو باد که خودت پاک پاکی وقتی دوباره بر گردم اینجا یک مادرم ... یک مادر یه معنای واقعی کلمه ..... بار الها به من لیاقت مادر بودن را عطا کن امیییییییین
6 آبان 1390

لحظه شماری

سلام سلام سلام بر گل پسرمامان کمتر 72 ساعت دیگه توی بغل منی بی تابم و خوشحال   دیشب رفتیم دکتر و با خواهش اومدنتو جلو انداختیم هههههه  پر از احساسات متفاوتم ترس دلهره هیجان خدایا توانم ده تا بتوانم از این مسیر سربلند بگذرم   ...
4 آبان 1390

پایان 38 هفته

سلام بر پسر نازم هوراااااا مامانی من امروز 38 هفته تو تموم شد. به حساب آقای دکتر فقط یه هفته دیگه تو دل منی مامان مهین هم دو روز پیش اومد وآماده حضور تو هستیم قلب خونه الان برای تو می تپه چشم به راهتیم هفته دیگه این موقع حتما توی بغل منی البته اگه نخوای خودت زودتربیای بووووووووووس فراوان ...
4 آبان 1390

سیسمونی پسرم

پسر گلم سیسمونیتو جند هفته ای هست که خریدیم و چیدیم. دست مامان مهین درد نکنه که اینقدر زحمت کشید چند تا عکس می ذارم فعلا باز دوباره بعدا  بیشتر عکس می گیرم و می ذارم ...
3 آبان 1390

دل نوشته

برای تو می نویسم کودک من ... سالهاست ازدواج کرده ام و سالهاست برای داشتن یا نداشتن فرزند با خود جنگیده ام ... از این هراسیده ام که کودکی به دنیا بیاورم که نتوانم مادر صالحی برایش باشم .. از عهده تربیتش بر نیایم که بس خطیر است این مسولیت همیشه می گفتم اگر زمانی فرزند من بگوید چرا مرا به این دنیا آوردید چه پاسخی بابد به او بدهم... بالاخره با تمام این چراها و چگونه ها کنار امدم و اماده شدم نام مادر بر من نهاده شود.اکنون تو در درون منی از گوشت و خون من تغذیه می کنی و من همسفر لحظه ها هستم تا تو را ببینم و در اغوش گیرم... هر آن آرزو می کنم بتوانم این مسئولیت سنگین را به درستی به سرانجام برسانم ... از زمانی که نطفه تو بسته شد تا...
28 مهر 1390